فاضل نظری: قفس باز

ای زندگی بردار دست از امتحانم
چیزی نه میدانم نه میخواهم بدانم دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر
از آسمان دلخوش به یک رنگینکمانم
از آسمان دلخوش به یک رنگینکمانم
کوتاهی عمر گل از بالانشینیست
اکنون که میبینند خارم، در امانم
دلبستهی افلاکم و پابستهی خاک
فوارهای بین زمین و آسمانم
فوارهای بین زمین و آسمانم
آن روز اگر خود بال خود را میشکستم
اکنون نمیگفتم بمانم یا نمانم
قفل قفس باز و قناریها هراسان
دلکندن آسان نیست! آیا میتوانم؟
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 17:42 توسط شاعر
|