عبدالجبار کاکایی: عاشقی کن

حال من دست خودم نیس

يه جا آرووم نمي گيرم

دلم از کسی گرفته

كه مي خوام براش بميرم

 

این روزا بد جوری ساکت

این روزا بد جوری سنگم

همه زندگیمو باختم

پای روزای قشنگم

 

 شب و روز کنار من بود

مث سایه ، نازنینی

تو بگو چه حالی داری

وقتی سایه تو نبینی

 

مث آینه روبرومه

حس  بی تو بودن من

دارم از دست تو می رم

عاشقی کن منو نشکن

 

پای دنیای تو موندم

من عاشق   من آدم

تا صدات بلرزه آخر

تا دلت بگیره کم کم

 

 آخرین ترانه هامو

می خونم با چشمای خیس

عاشقی کن منو نشکن

حال من دست خودم نیس


گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است

اى كه دل ها همه از داغ غمت غمگين است

وى كه از خون تو صحراى بلا رنگين است


نرود ياد لب تشنه ات از خاطره ها

هر كه را مى نگرم از غم تو غمگين است


زان فداكارى و جانبازى مردانه تو

به لب خلق جهان تا به ابد تحسين است


نازم آن همت والا كه تو را بود حسين

كه قيامت سبب رشد و بقاى دين است


جان ز كف دادن و تسليم به ظالم نشدن

آرى آرى به خدا همت عالى اين است


جاودان خاطره نهضت خونين تو شد

چون كه دين زنده از آن خاطره خونين است


جان به قربان تو اى كشته كه خود فرمودى

مرگ با نام به از زندگى ننگين است


زان جفايى كه به جان تو روا داشت يزيد

تا ابد ديده تاريخ بر او بدبين است


ميهمان كشتن و آنگاه اسيرى عيال

اين گناهى است كه مستوجب صد نفرين است


هر كه از صدق و صفا دست به دامان تو زد

عزت هر دو جهانش به خدا تأمين است


چه كنم گر نكنم گريه به مظلومى تو

گريه آبى است كه بر آتش دل تسكين است


تا منظم به جهان گردش ليل است و نهار

تا منوّر به فضا مهر و مه و پروين است


بر تو و بر همه ياران شهيد تو درود

كه ز خون شهدا عزّت دين تضمين است


غير نام تو نباشد به زبان «خسرو» را

كه ز نام تو بود گر سخنش شيرين است



محمد خسرونژاد

ترانه ها: مهدی یراحی.امپراطور.عطرتو


داشتم زندگیم و میکردم اومدی حالم و عوض کردی
این همه راهو اومدی که بری
که خرابم کنی و برگردی
که خرابم کنی و برگردی
همه چی خوب بود قبل از تو عشق با من غریبگی میکرد
یه نفر داشت با خودش تنها
زیر ِ این سقف زندگی میکرد
زیر ِ این سقف زندگی میکرد
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
.
.
.
واسه چی اومدی که برگردی؟! برو اما به من جواب بده
سر ِ خود اومدی.ولی اینبار
به منم حق ِ انتخاب بده
اون که میگفت تا ابد اینجاست حالا میگه بزار برگردم
داشتی زندگی تو میکردی
داشتم زندگیم و …
.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
.

.

.
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست
عطر ِ تو این اتاق و پر کرده این هوا اون هوای ِ سابق نیست
اون که با بودنت مخالف بود
حالا با رفتنت موافق نیست



ترانه ها: بابک جهانبخش.اکسیژن.روزمرگی

اصرار نمیکنم که برگردی
فقط ازت میخوام بهم بگی
چی کار کردم که نتونستی
همراه من باشی تو زندگی

ناراحتم ولی تو راحت باش
روزای از این بد ترم دیدم
نگات میکردم ولی انگار
منظور چشماتو نفهمیدم

من با تو فهمیدم تو زندگی
یه چیزایی رو نباید بگی
وقتی زیاد گفتم دوست دارم
تبدیل شدم به روزمرگی


***

تو هم از احساست به من بگو
سکوت هرجایی جوابگو نیست
شاید نمیدونی ولی قلبم
برای هیچ کس غیر تو رو نیست

با اینکه عشق زندگیم بودی
با اینکه من دور از تو میمیرم
اما اگه یه روز منو نخوای
مردونه از دنیای تو میرم

من با تو فهمیدم تو زندگی
یه چیزایی رو نباید بگی
وقتی زیاد گفتم دوست دارم
تبدیل شدم به روزمرگی



ترانه ها: مازیار فلاحی.قلب یخی.قلب یخی

آلبوم قلب یخی از مازیار فلاحی


زیر بارون نفساتو دوست دارم/ عطر خوب تورو بارون میگیره

با تو زندگیم چه رویایی میشه / با تو این قلب یخی جون میگیره


دوست دارم تموم لحظه هامو با تو باشم / دوست دارم که دست گرمتو بگیرم

دوست دارم تموم خاطراتم با تو باشه / دوست دارم تو انتظار تلخ تو بمیرم



دوست دارم فقط چشاتو وا کنی/ تا ببینی که چقد دوست دارم

همه خوبیاتو باور میکنم / نمیتونم بی تو طاقت بیارم



زیر بارون نفساتو دوست دارم / بوی خوب تورو بارون میگیره

با تو زندگیم چه رویایی میشه / با تو این قلب یخی جون میگیره



دوست دارم تموم لحظه هامو با تو باشم / دوست دارم که دست گرمتو بگیرم

دوست دارم تموم خاطراتم با تو باشه / دوست دارم تو انتظار تلخ تو بمیرم



ترانه ها: احسان خواجه امیری.عاشقانه ها.احساس آرامش

دانلود آلبوم جدید احسان خواجه امیری با نام عاشقانه ها

پی حس همون روزام پی احساس ارامش
همون حسی که این روزا به حد مرگ میخوامش

دلم میخواد عاشق شم اخه فکرت شده دنیام
اگه عاشق شدن درده من این دردو ازت میخوام

اگه این زندگی باشه من از مردن حراسم نیست
یه حسی دارم این روزا شاید مردم حواسم نیست


اگه این زندگی باشه اگه این سهمم از دنیاس من از مردن حراسم نیست
یه حسی دارم این روزا که گاهی با خودم میگم شاید مردم حواسم نیست

بعد تو من از همه دنیا بریدم
باورم کن من به بدجایی رسیدم

لحظه لحظه زندگیمون با عذابه
باورم کن حال من خیلی خرابه

اگه این زندگی باشه من از مردن حراسم نیست
یه حسی دارم این روزا شاید مردم حواسم نیست


اگه این زندگی باشه اگه این سهمم از دنیاس من از مردن حراسم نیست
یه حسی دارم این روزا که گاهی با خودم میگم شاید مردم حواسم نیست

فریدن مشیری: من یقین دارم که برگ



من یقین دارم که برگ،

کاین چنین خود را رها کردست در آغوش باد


                                                       فارغ است از یاد مرگ


لاجرم چندان که در تشویش از این بیداد نیست

پای تا سر، زندگیست


آدمی هم مثل برگ

                       می‌تواند زیست بی‌تشویش مرگ


گر ندارد همچو او، آغوش مهر باد را


می‌تواند یافت لطف

                             هرچه بادا باد را




صائب تبریزی: دیدن روی تو ظلم است و ...





دیدن روی تو ظلم است و ندیدن مشکل است
چیدن این گل گناه است و نچیدن مشکل است


هر چه جز معشوق باشد پردهٔ بیگانگی است
بوی یوسف را ز پیراهن شنیدن مشکل است


غنچه را بـــاد صبـــا از پوســـت می‌آرد بـــرون
بی‌نسیم شوق، پیراهن دریدن مشکل است


ماتم فرهـــــاد کوه بیســـــــــتون را ســــرمه داد
بی هم‌آوازی نفس از دل کشیدن مشکل است


هر ســـــر موی ترا با زنـــدگی پیونــــــــدهاست
با چنین دلبستگی، از خود بریدن مشکل است


در جوانی تــــوبه کــــن تا از ندامــــــــت برخــــــوری
نیست چون دندان، لب خود را گزیدن مشکل است


تا نگـــردد جذبهٔ توفیــــــق صائب دستگیــــــر
از گل تعمیر، پای خود کشیدن مشکل است


فاضل نظری: ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر

فواره وار، سربه هوایی و سربه زیر

چون تلخی شراب، دل آزار و دلپذیر



ماهی تویی و آب؛ من و تنگ؛ روزگار

من در حصار تُنگ و تو در مشت من اسیر



پلک مرا برای تماشای خود ببند

ای ردپای گمشده ی باد در کویر



ای مرگ می رسی به من اما چقدر زود

ای عشق می رسم به تو اما چقدر دیر



مرداب زندگی همه را غرق می کند

ای عشق همّتی کن و دست مرا بگیر



چشم انتظار حادثه ای ناگهان مباش

با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر

فاضل نظری: بعد از آن ...

خبرگزاری فارس: کتابی از کودکی تا زندگی شاعر «گریه‌های امپراطور»/ زندگی فاضل نظری روایت‌ شد



از سخن‌چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم


 

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره‌ام، هرقدر بی‌مهری کنی می‌ایستم


 

تا نگویی اشک‌های شمع از کم‌طاقتی‌ست

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم


 

چون شکست آیینه حیرت صد برابر می‌شود

بی‌سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم


 
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این، یا بعد از آن می‌زیستم

فاضل نظری: قفس باز


ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه میدانم نه می‌خواهم بدانم

 
  دلسنگ یا دلتنگ، چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین‌کمانم

 

کوتاهی عمر گل از بالانشینی‌ست

اکنون که می‌بینند خارم، در امانم

 
                             دلبسته‌ی افلاکم و پابسته‌ی خاک

                             فواره‌ای بین زمین و آسمانم
     
 

آن روز اگر خود بال خود را می‌شکستم

اکنون نمی‌گفتم بمانم یا نمانم

 
قفل قفس باز و قناری‌ها هراسان

دل‌کندن آسان نیست! آیا می‌توانم؟



فاضل نظری: هست و نیست

چشم به قفل قفسی هست و نیست

مژده‌ی فریادرسی هست و نیست

 

می‌رسد و می‌گذرد زندگی

آه که هر دم نفسی هست و نیست


 

حسرت آزادی‌ام از بند عشق

اول و آخر هوسی هست و نیست

 

مرده‌ام و باز نفس می‌کشم

بی تو در این خانه کسی هست و نیست

 

کیست که چون من به تو دل بسته است؟

مثل من ای دوست بسی هست و نیست

شهریار: شب همه بی تو كار من شكوه به ماه كردنست



شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

                                                      متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان

                                                      حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم


اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

                                                       نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی

                                                       لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

                                                       لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

                                                       چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

                                                       از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند

                                                       این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

                                                       گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

                                                       پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را

کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

                                                       خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم

                                                       بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست

سهراب سپهری: به باغ هم‌سفران



صدا كن مرا.
صداي تو خوب است.
صداي تو سبزينه آن گياه عجيبي است
كه در انتهاي صميميت حزن مي‌رويد.

در ابعاد اين عصر خاموش
من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم.
بيا تا برايت بگويم
          چه اندازه تنهايي من بزرگ است.


و تنهايي من شبيخون حجم تو را پيش‌بيني نمي‌كرد.

و خاصيت عشق اين است.

كسي نيست،
بيا زندگي را بدزديم، آن وقت
ميان دو ديدار قسمت كنيم.

بيا با هم از حالت سنگ چيزي بفهميم.

بيا زودتر چيزها را ببينيم.

ببين، عقربك‌هاي فواره در صفحه ساعت حوض
زمان را به گردي بدل مي‌كنند.

بيا آب شو
            مثل يك واژه در سطر خاموشي‌ام.

بيا ذوب كن
             در كف دست من جرم نوراني عشق را.


مرا گرم كن
(و يك‌بار هم در بيابان كاشان هوا ابر شد
و باران تندي گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت يك سنگ،
اجاق شقايق مرا گرم كرد.)

در اين كوچه‌هايي كه تاريك هستند
من از حاصل ضرب ترديد و كبريت مي‌ترسم.

من از سطح سيماني قرن مي‌ترسم.
بيا تا نترسم من
       از شهرهايي كه خاك سياشان چراگاه جرثقيل است.


مرا باز كن مثل يك در به روي هبوط گلابي در اين عصر معراج پولاد.

مرا خواب كن زير يك شاخه دور از شب اصطكاك فلزات.

اگر كاشف معدن صبح آمد، صدا كن مرا.

و من، در طلوع گل ياسي از پشت انگشت‌هاي تو، بيدار خواهم شد.

و آن وقت

حكايت كن از بمب‌هايي كه من خواب بودم، و افتاد.

حكايت كن از گونه‌هايي كه من خواب بودم، و تر شد.

بگو چند مرغابي از روي دريا پريدند.

در آن گيروداري كه چرخ زره‌پوش از روي روياي كودك گذر داشت

قناري نخ زرد آواز خود را به پاي چه احساس آسايشي بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومي از راه وارد شد.

چه علمي به موسيقي مثبت بوي باروت پي برد.

چه ادراكي از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراويد.

و آن وقت من، مثل ايماني از تابش "استوا" گرم،

تو را در سرآغاز يك باغ خواهم نشانيد.

قیصر امین پور: کودکی ها


کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود


شب که میشد نقشها جان میگرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود


میشدم پروانه خوابم می پرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود


زندگی دستی پر از پوجی نبود

باری ما جفت و طاقی ساده بود


قهر میکردم به شوق آشتی

عشقهایم اشتیاقی ساده بود


ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

مهدی اخوان ثالث: باز باید زیست


من نه خوش بینم نه بد بینم

من شد و هست و شود بینم...

عشق را عاشق شناسد ،  زندگی را من

من كه عمری دیده ام پایین و بالایش

كه تفو بر صورتش،لعنت به معنایش

دیده ای بسیار و می بینی

می وزد بادی ،پری را می برد با خویش،

از كجا ؟از كیست؟

هرگز این پرسیده ای از باد؟

به كجا؟وانگه چرا؟زین كار مقصد چیست؟

خواه غمگین با ش،خواهی شاد

باد بسیار است و پر بسیار ،یعنی این عبث جاریست. 

آه باری بس كنم دیگر

هر چه خواهی كن،تو خود دانی

گر عبث یا هر چه باشد چند و چون،

         این است و جز این نیست.

مرگ می گوید:هوم!چه بیهوده!

زندگی می گوید اما

باز باید زیست،

باید زیست،

باید زیست....

مهدی اخوان ثالث: چون سبوی تشنه


از تهی سرشار،

جویبار لحظه‌ها جاریست.

چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ،

دوستان و دشمنان را می‌شناسم من.

زندگی را دوست می‌دارم؛

مرگ را دشمن.

وای، اما – با که باید گفت این؟ - من دوستی دارم

که به دشمن خواهم از او التجا بردن.

جویبار لحظه‌ها جاری.

مهدی اخوان ثالث: پارینه




چون سبویی ست پر از خون، دل بی کینهٔ من
این که قندیل غم آویخته در سینهٔ من

ندهد طفل ِ مرا شادی و غم راحت و رنج
پر تفاوت نکند شنبه و آدینهٔ من

زندگی نامدم این مغلطهٔ مرگ و دم، آه
آب از جوی ِ سرابم دهد، آیینهٔ من

کهکشان‌ها همه با آتش و خون، فرش شود
سر کشد یک دم اگر دود ِ دل از سینهٔ من

پر شد از قهقه دیوانگیش چاه ِ شغاد
شکر ِ کاووس شه این است ز تهمینهٔ من

با می ِ ناب ِ مغان، در خم ِ خیام، امید!
خیز و جمشید شو از جام سفالینه ی من

شعر قرآن و اوستاست، کزین سان دم ِ نزع
خانه روشن کند از سوز من و سینهٔ من

سال دیگر که جهان تیره شد از مسخ ِ فرنگ
یاد کن ز آتش ِ روشنگر ِ پارینهٔ من

سهراب سپهری: با مرغ پنهان



حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی !

چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟

هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.

از چه دیگر می کنی پروا؟