عبدالجبار کاکایی: آینه

مث آينه اي شكسته رو زمينم

حالا بهتر مي تونم تو رو ببينم

حالا من هزار تا دل هزار تا دستم

حالا من هزار تا آغوشِ ِشكسته م

حالا تكرار مي شه چشمات توي چشمام

حالا اندازه ي دنيا تو رو مي خوام

حالا چن هزار دليل تازه دارم

كه چشامو از چشات بر نمي دارم

حالا هر دقيقه دارم از تو سهمي

تو بايد شكسته باشي تا بفهمي

مث آینه ای شکسته رو زمینم

حالا بهتر می تونم تو رو ببینم



عبدالجبار کاکایی: عقل بی قرار


مرد برزخ ستاره و سحر

مرد قرن نور ها وسايه ها

بي تو هر دقيقه تازه مي شود

رنگ خاكستري گلايه ها

 

مرهم صبور درد هاي سخت

عقل بي قرار سرزمين ما

كاشف دقيقه هاي گم شده

ناجي ترانه هاي بي صدا

 

اي طلايه دار  اعتماد و عشق

من اسير عصر سنگ و آهنم

بال هاي خسته ي مرا ببين

آخرين پرنده ي قفس منم

 

خسته از دروغ و تشنه از سراب

پشت ميله ها به جستجوي تو

من پرنده اي رها و عاشقم

پر نمي كشم مگر به سوي تو

 

مرد برزخ ستاره و سحر

سبز ساده رنگ باور من است

تكيه داده ام به پرچم شما

شايد اين پناه آخر من است




عبدالجبار کاکایی: عاشقی کن

حال من دست خودم نیس

يه جا آرووم نمي گيرم

دلم از کسی گرفته

كه مي خوام براش بميرم

 

این روزا بد جوری ساکت

این روزا بد جوری سنگم

همه زندگیمو باختم

پای روزای قشنگم

 

 شب و روز کنار من بود

مث سایه ، نازنینی

تو بگو چه حالی داری

وقتی سایه تو نبینی

 

مث آینه روبرومه

حس  بی تو بودن من

دارم از دست تو می رم

عاشقی کن منو نشکن

 

پای دنیای تو موندم

من عاشق   من آدم

تا صدات بلرزه آخر

تا دلت بگیره کم کم

 

 آخرین ترانه هامو

می خونم با چشمای خیس

عاشقی کن منو نشکن

حال من دست خودم نیس


عبدالجبار کاکایی: چراغ

سبزم نه از آن دست که گل باشم وباغی

گلدان ترک خورده ای و کنج اتاقی


دی شیخ چراغی به کف آورد و طلب کرد

انسان ومن امروز به دنبال چراغی


سی سال گذشت از من وآن کودک همزاد

نگرفت ازین گم شده ی خویش سراغی


سی سال گذشت از من وعمری که نیفزود

جز بر دلم این آتش افروخته داغی


حافظ تو نگفتی که چراغی رسد از غیب

من منتظرم تا رسد از غیب چراغی 



عبدالجبار کاکایی: روز هفتم


بس که از غَما ملولم بس که از گريه ها خيسم

گِلِه دارم از تو اما نمي تونم بنويسم

 

گفته بودي روزِ جمعه خبرِ خوبي مي آرن

آخه تقويمايِ دنيا که هزار تا جمعه دارن

 

جمعه هايِ بي نشوني ، جاده هايِ آسموني

نعشِ خورشيد رويِ ابرا ، رد يه پيرهنِ خوني

 

اي قرارِ عصرِ جمعه ، اي شکستني تَر از دِل

خيلي وقته بي قرارن شهرايِ شَرقيِ کاگل

 

پا بذار تو کوچه ها مون اي غريبِ بي نشونه

شبايِ روشنِ جمعه ، شبايِ نذري پزونه

 

خونه هايِ کاگلي مون شب و روزُ مي شمارن

درايِ چوبيِ کُهنه غيرِ تو کسي ندارن

 

پا بذار تو کوچه هامون رويِ تقويمايِ پاره

رويِ برگايِ سياهي که هزار تا جمعه داره




عبدالجبار کاکایی: همین صدا


صدا ، همين صدا، همين صدا بود

درست ابتداي ماجرا بود

 

نفس شکست و در صدايمان ريخت

صدا ولي هنوز نارسا بود

 

سلام و انتظار و ترس و لبخند

و تازه اولين قرار ما بود

 

دلم ز پيله اش جدا نمي شد

پرنده اي که در قفس رها بود

 

صدا ترانه خواند و عاشقم کرد

صدا، همين صدا، همين صدا بود


عبدالجبار کاکایی: خاتم


نوبت درست لحظه ی آخر به ما رسید

انسان به عاشقانه ترین ماجرا رسید

 

حوا درنگ کرد زمین سیب سرخ شد

آدم سکوت کرد قیامت فرا رسید

 

کشتی شکستگان و رسولان نا امید

در انتظار معجزه بودند تا رسید

 

از دشتها تلاوت باران شروع شد

از کوه ها به گوش بیابان صدا رسید

 

تاریخ ایستاد  جهان مکث کرد و بعد

فواره ای بلند شد و تا خدا رسید

 

پیغمبری به رنگ گل سرخ باز شد

عطر تنش به دور ترین روستا رسید




عبدالجبار کاکایی: شب کوتاه

بر شانه های این شب کوتاه

پاشیده گرد نقره ای ماه


دل خسته اند عارف و عامی

لب بسته اند عاقل و آگاه


افتاده است کوچه و میدان

در دست چند گزمه ی گمراه


شور است بخت هرکه نگرید

بر یوسفان زندان در چاه


شنگ است حال هر که نفهمد

لبخند های پنهان در آه


با آنکه نیست محرم و مونس

با آنکه نیست همدم و همراه


این بخت خفته دیر نپاید

می تابد آفتاب به درگاه 



عبدالجبار کاکایی: جراحت

عبدالجبار کاکایی


خدایا کاش وصلی بود یک دم

نه دردی بود در عالم نه مرهم

نمیمیریم جز در آتش وصل

نمی سوزیم جز در حسرت هم

 

هر آن کو راه عدل و دین بگیره

مراد از طالع شیرین بگیره

مرا داغ برادر هاست در دل

فلک داد مرا سنگین بگیره

 

همان هایی که اهل راز گردند

دگر با خویشتن دمساز گردند

جراحت در جگر دارند و افسوس

کجا یاران رفته باز گردند

 

اسیر روزگار گرم و سردیم

مگر با گردش دوران بگردیم

همه آلوده دامانی به سر شد

بجز زخمی که از سر وا نکردیم



عبدالجبار کاکایی: محرم


يك شهر دعا کرد و بلا كم نشد امسال

خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال

 

اي ماه چه دير آمدي از راه و عجیب است

دل واپس تو  عالم و آدم نشد امسال

 

پيش از تو محرم شد و پيش از تو عزا بود

مويي ز عزاداري تو كم نشد امسال

 

جایی ننشستیم که یادی نشد از درد

شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال

 

صد خيمه ي خاموش به تاراج جنون رفت

يك خاطر آسوده فراهم نشد امسال

 

در گريه نهفتيم عزاي شب خود را

تاوان تو زخمي ست كه مرهم نشد امسال



سیدحسن حسینی: راز رشید

به گونه‌ي ماه
نامت زبان‌زد آسمان‌ها بود
و پيمان برادريت
با جبل نور
چون آيه‌هاي جهاد
محکم
تو آن راز رشيدي
که روزي فرات
بر لبت آورد
و ساعتي بعد
در باران متواتر پولاد
بريده بريده
افشا شدي
و باد
تو را با مشام خيمه‌گاه
در ميان نهاد
و انتظار در بهت کودکانه‌ي حرم
طولاني شد
تو آن راز رشيدي
که روزي فرات
بر لبت آورد
و کنار درک تو
کوه از کمر شکست
شام غريبان
مرحوم سيدحسن حسيني
سکوت
سنگين و پرهياهو
صف مي‌آراست
گلوي شورشي تو
_ در خط مقدم فرياد_
بر يال ذوالجناح باد
دستي دوباره مي‌کشيد
و زير تابش خورشيد
آه از نهاد علقمه برمي‌خاست!
***
سکوت
سنگين و پرهياهو
درهم مي‌شکست
گلوي شورشي تو
بر يال ذوالجناح باد
شتک مي‌زد
علقمه _سرخ و سيراب_
در زير زانوان تو مي‌غلتيد
و خورشيد
بر کوهان کوه‌هاي برهنه

به اسارت مي‌رفت...




سیدحسن حسینی: عاقبت خاموشی مطلق به فریادم رسید


آن چه از هجران تو بر جان ناشادم رسيد
از گناه اولين بر حضرت آدم رسيد

گوشه‌گيري كردم از آوازهاي رنگرنگ
زخمه‌ها بر ساز دل از دست بي‌دادم رسيد

قصه شيرين عشقم رفت از خاطر ولي
كوهي از اندوه و ناكامي به فرهادم رسيد

مثل شمعي محتضر آماج تاريكي شدم
تير آخر بر جگر از چلة بادم رسيد

شب خرابم كرد اما چشم‌هاي روشنت
بارديگر هم به داد ظلمت‌آبادم رسيد

سرخوشم با اين همه زيرا كه ميراث جنون
نسل اندر نسل از آباء و اجدادم رسيدم

هيچ كس داد من از فرياد جان‌فرسا نداد
عاقبت خاموشي مطلق به فريادم رسيد

سیدحسن حسینی: کرامات نورانی

هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو


سیدحسن حسینی: عاشقان

بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم

از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند

از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان

غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود

عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد

حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند

ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق

چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند

سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان

به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:

«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است

بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق

بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم

ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست

چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند

سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم

حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است

ترانه ها: احسان خواجه امیری.تاوان(آوای باران)


منو جون پناه خودت کن برو
بزار پای این آرزوم وایستم

به هرکی بهم گفت ازت رد شده

قسم میخورم من خودم خواستم

منو جون پناه خودت کن برو

من از زخم هایی که خوردم پرم

تو باید از این پله بالا بری ، توبالا نری من زمین میخورم

♫♫♫

درست لحظه ای که تو باید بری،اسیر یه احساس مبهم شدیم

ببین بعد یک عمر پرپر زدن،چه جای بدی عاشق هم شدیم

برای تو مردن شده آرزوم

یه حقی که من دارم از زندگیم

نگاه کن تو این برزخ لعنتی

چه مرگی طلب کارم از زندگی

به هرجا رسیدم به عشق تو بود

کنار تو هرچی بگی داشتم

ببین پای تاوان عشقم به تو

عجب حسرتی تو دلم کاشتم

اگه فکر احساسمونی برو ، اگه عاشق هردومونی برو

تو این نقطه از زندگی مرگ هم ، نمیتونه از من بگیره تورو

افشین یداللهی: لبخند اجباری


خسته ام از لبخند اجباری خسته ام از حرفای تکراری
خسته از خواب فراموشی زندگی با وهم بیداری

این همه عشقای کوتاه و این تحمل های طولانی
سرگذشت بی سرانجام گمشدن تو فصل طوفانی

حقیقت پیش رومون بود ولی باور نمیکردیم
همینه روز روشن هم پی خورشید می گردیم

نشستیم روبروی هم تو چشمامون نگاهی نیست
نه با دیدن نه با گفتن به قدر لحظه راهی نیست

من و تو گم شدیم انگار تو این دنیای وارونه
که دریاشم پر از حسرت همیشه فکر بارونه

سراغ عشقو می گیریم تو اشک گریه ی آخر
تو دریای ترک خرده میون موج خاکست




افشین یداللهی: شب دهم

مرز در عقل و جنون باریك است
كفر و ایمان چه به هم نزدیك است

عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم

گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا

خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنه تر از شمشیر است

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی

عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده

من و رسوایی و این بار گناه
نو و تنهایی و آن چشم سیاه

از من تازه مسلمان بگذر بگذر
بگذر از سر پیمان بگذر بگذر

دین دیوانه به دین عشق تو شد
جاده ی شك به یقین عشق تو شد

مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
باده نوشیده شده پنهانی

افشین یداللهی: طعنه


خسته تر از صدای من گریه ی بی صدای تو

حیف که مانده پیش من خاطره ات بجای تو


رفتی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس

قلب شکسته اش ملی پاک و نجیب ماند وبس


طعنه به ماجرا بزن اسم مرا صدا بزن

قلب مرا ستاره کن دل به ستاره ها بزن


تکیه به شانه ام بده دل به ترانه ام بده

راوی آوارگی ام راه به خانه ام بده


یکسره فتح می شوم با تو اگر خطر کنم

سایه ی عشق میز شوم با تو اگر سفر کنم


شب شکن صد آینه با شب من چه می کنی

این همه نور دالری و صحبت سایه می کنی


وقت غروب آرزو بهت مرا نظاره کن

با تو طلوع می کنم ولوله ای دوباره کن


با تو چه فرق می کند زنده و مرده بودنم

کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم




افشین یداللهی: بن بست


گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شست می رود

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود




افشین یداللهی: ساده بیا


ساده بیا دست منو بگیر و
ساده نگیر این همه سادگی رو
ساده نگیر اگه هنوز می تونی
پای همه سادگی هات بمونی

خسته نشو اگه تموم راه ها
پیش تو و سادگی هات بسته شن
طاقت بیار اگه همه آدما
از این که پا به پات بیان خسته شن

آخر خط جاده های خسته
بگو چقدر راه نرفته مونده
پشت دلت وقتی به خون نشسته
چند تا ترانه ست که کسی نخونده

دووم بیار، خسته نشو از سفر
تنهاییتم بذار رو دوشت ببر
ترانه باش اون ورِ آخر خط
به نقطه میرسی بیا سرِ خط

افشین یداللهی: عشق




از كفر من تا دينِ تو راهي به جز ترديد نيست
دلخوش به فانوسم نكن! اينجا مگر خورشيد نيست

با حس ويراني بيا تا بشكند ديوار من
چيزي نگفتن بهتر از تكرار طوطي وارِ من

بي جستجو ايمان ما از جنس عادت مي شود
حتي عبادت بي عمل وهم سعادت مي شود

با عشق آنسوي خطر جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه ديگر مجال درس نيست

كافر اگر عاشق شود، بي پرده مؤمن مي شود
چيزي شبيه معجزه با عشق ممكن مي شود!

افشین یداللهی: وقتی که نباشی


کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده ی شهره
ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره


سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره

تو پی کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردی
رفتی و چیزی نگفتی گریه رو بهونه کردی

من سوال ساده تو / تو جواب مشکل من
ردپای رفتن تو روی صحرای دل من

وقتی آسمون شبهام زیر سایه چشاته
وقتی حتی این ترانه رنگ غربت صداته

نمی ذارم این دو راهی سر راه ما بشینه
نمی ذارم این جدایی رنگ فردا رو ببینه

شبو با فانوس اشکت می برم به روشنایی
با تو میرسم دوباره به طلوع آشنایی

می دونم هر جا که باشی دل تو اهل همین جاست
واسـه من تو ایــنجــا اول و آخر دنیاست

اول و آخر دنیاست  ...

افشین یداللهی: یک شب دلی


افشین یداللهی


یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را

بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت

خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم

رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت



افشین یداللهی: پاتوق


همین که پیش هم باشیم،همین که فرصتی باشه

همین که گاهی چشمامون،تو چشم آسمون واشه

 

همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم

همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم

 

بازم حس می کنم زنده ام

بازم حس می کنم هستم

بگو با بودنت دل رو

به کی غیر تو می بستم

 

همین که میشه یادت بود،تو روزایی که درگیرم

که گاهی ساده می خندم،گاهی سخت دلگیرم

 

همین احساس خوبی که

دلت سهم منو داده

همین که اتفاق عشق

برای قلبم افتاده

 

بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم

بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم

افشین یداللهی: مثل هیچکس


همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه 

همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه

 

تو همیشه هستی اما ، این منم که از تو دورم

من که بی خورشید چشمات ، مثل ماه ِ سوت و کورم

 

نمیخوام وقتی تو هستی ، آدم ِ آدمکا شم

چرا عادتم تو باشی ، میخوام عاشق تو باشم

 

تازه فهمیدم به جز تو ، حرف ِ هیچ کی خوندنی نیست

آدما میان و میرن ، هیچ کی جزتو موندنی نیست

 

منو از خودم رها کن ، تا دوباره جون بگیرم

خسته ام از این عقل خسته ، من میخوام جنون بگیرم

 

همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه

همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه

ترانه ها: رضا صادقی.همین.کفش آهنی


دانلود آلبوم جدید رضا صادقی به نام همین...

من دیگه خسته شدم بسکه چشام خیسه و نم
خوب ببینم و بفهمم و بازم چیزی نگم

من دیگه بریدم از بس شکستم از خودی
توی اینه خیرم شم بگم به چشمام چی شدی

خستم از حرفای خوب و بی سر و ته بی ثمر
حسرت یه عمره رفته عقده های تازه تر

متنفرم از ادمای بی مغزو شلوغ
از کتابایی با اسمای قشنگ متن دروغ

دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
این بار ایستادم تا اخرش با کفش اهنی

بات میجنگم تا نگی ترسیده بودپیاده شد
بسکه پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد

دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
این بار ایستادم تا اخرش با کفش اهنی

بات میجنگم تا نگی ترسیده بودپیاده شد
بسکه پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد

همه از عشق میگن و باز ابروشو میبرن
عقل کل نشون میدن از خودشون بی خبرن

گم شده حرف های پوچ و گنده و بی سر و دست
بگو تا کی باید این نمایش و دیدو نشست

وقتی حتی نمیخوای بازی کنی بازیت میدن
حتی میخوای خودتم که باشی بازی میزارن

همه میخوان اونی باشی که خیالشون میخواد
من دیگه داره از این بازی سیرک بدم میاد

هر چقدر زانو زدی باز اومدی دیگه بسه
هر چقدر خورد شدیم و دم نزدیم دیگه بسه

عاشق و عارف و درویش و من و تو و خدا
روبروت وایمیستیمو با هم میخونیم همصدا

دیگه نوبت توئه خسته شی دنیا بشکنی
این بار ایستادم تا اخرش با کفش اهنی

بات میجنگم تا نگی ترسیده بودپیاده شد
بسکه پشت پا زدی گذشتن از تو ساده شد


ترانه ها: رضا صادقی.همین.حس خوب


از تمومه دار دنیا عاشقانه مثل رویا
با تو هستم با تو میمونم تا خدا

از تو تا من ساده میشم
واسه عشق اماده میشم

خون تو رگهام
بعض عشق الوده صدام

شور و شرم با تو بودن
از تو با عشق تو خوندن

واسه من مثل نفس میمونی گلم

شور و شرم با تو بودن
از تو با عشق تو خوندن

خنده هات تسکین و زخم الوده دلم

مینویسم لحظه لحظه
با تو بدنامی می ارزه

میشه حتی مرگو حس کرد
و خنده زد

حس خوب و نازنینم
از تو من عاشق ترینم

میشه با دستات
پلی به اینده زد

ریتم تند لحظه لحظه هام
در تو معنا داره خنده هام

من صدام از قصه ی عشقم
با تو خوند

حرمت و تنهایی و غم
تو بخوای دنیامو میدم

مگه میشه بی تو موند
باز زنده موند

مینویسم لحظه لحظه
با تو بدنامی می ارزه

میشه حتی مرگو حس کردو
خنده زد

حس خوب نازنینم
از تو من عاشق ترینم

میشه با دست پلی
به اینده زد

مینویسم لحظه لحظه
با تو بدنامی می ارزه

میشه حتی مرگو حس کردو
خنده زد

حس خوب نازنینم
از تو من عاشق ترینم

میشه با دست پلی
به اینده زد

ترانه ها: رضا صادقی.همین.دروغ بگو ولی


دلم میخواد فقط یه بار دوباره بات حرف بزنم
فقط صداتو بشنوم هرچی بگی دم نزنم

دلم میخواد بهم بگی دلت برام تنگ شده بود
بگی که وقتی نبودم هیچی برات قشنگ نبود

دروغ بگو ولی بگو هنوز هوامو داری
هرچی که دوست داری بگو نگو دوسم نداری

دروغ بگو ولی بگو هنوز هوامو داری
هرچی که دوست داری بگو نگو دوسم نداری

دلم میخواد واسه یه بارم که شده تو باشی
توشعرای ساده من سرخی واژه ها شی

داغش نمونه به دلم که دستتو بگیرم
اونقده عاشقت بشم تب کنی من بمیرم

دلم میخواد گریه کنم دلت برام بسوزه
بگی که لحظه های با ما هنوزه

دلم میخواد باور کنم که رفتنت یه خواب بود
دلم میخواد باور کنی نبودنت عذاب بود

دروغ بگو ولی بگو هنوز هوامو داری
هر چی که دوست داری بگو نگو دوسم نداری

دروغ بگو ولی بگو هنوز هوامو داری
هر چی که دوست داری بگو نگو دوسم نداری

دروغ بگو ولی بگو……
هرچی که دوست داری بگو…..

ترانه ها: رضا صادقی.همین.آدم آهنی


مثله اهن شدم انگار
یه تیکه از سنگ سخت
نگام ثابت به دیواره
شب و روز گوشه ی این تخت

دارم میمیرم از غصه
یه بغضی تو گلوم مونده

یه شب اتیشی از حسرت
همه اشکامو سوزونده

دلم دلم تا لب پره غرقه
واسه درد واسه دیوار

هوای تازه تر میخوام
شبیه عطر گندم زار

کاش اینجا بود دوتا دستات
نمیتونم بخوابم باز

میسوزه جای قیچی ها
چه شکلی بود پر پرواز

پر پرواز

زمین میچرخه تو ذهنم
از این سرگیجه بیزارم

تو این دنیای بی وزنی
میون وهم و انکارم

نمیدونم چرا اینجا
مسکن دردمو خورده

یه چیزی گم شده این جا
که نه زندم نه مرده

بگیر این وحشتو از من
نمیخوام راهو برگردم

نمیدونم چه سالی بود
که رویاهامو ترک کردم

مثل اهن شدم انگار
تو میگی محو پروازم

یه پیله میکنم امشب
شاید پروانه شم بازم

شاید پروانه شم بازم
شاید…….. شاید……..

ترانه ها: رضا صادقی.همین.بخند


تو دلم نقل یه حرفایی هست
که بگم میری نگم میمیرم
بعضیا بدجوری عاشق میشن
عشق یعنی تو بمون من میرم

تو که میری نفسم میگیره
همه ی خستگیات یه جا چند

تو بخند همه چی حل میشه
تو بخندی همه چی خوبه

بخند …. بخند ….. ….. بخند ……

همه چی خوبه فقط دلتنگم
اخه هیچی مثل دلتنگی نیست

دوتا دریاچه تو چشماته ولی
هیچ دریاچه ای این رنگی نیست

هنوزم دور خودم میچرخم
من و این عقربه ها هم دردیم

ساعتا از سر هم رد میشن
ما فقط میریم و برمیگردیم

تو دلم نقل یه حرفایی هست
که بگم میری نگم میمیرم

بعضیا بدجوری عاشق میشن
عشق یعنی تو بمون من میرم

تو که میری نفسم میگیره
همه ی خستگیات یه جا چند

تو بخند همه چی حل میشه
تو بخندی همه چی خوبه

بخند …. بخند ….. ….. بخند ……

همه چی خوبه فقط دلتنگم
اخه هیچی مثل دلتنگی نیست

دوتا دریاچه تو چشماته ولی
هیچ دریاچه ای این رنگی نیست

هنوزم دور خودم میچرخم
من و این عقربه ها هم دردیم

ساعتا از سر هم رد میشن
ما فقط میریم و برمیگردیم

تو که رفتی و رسیدی به بهار
هنوزم اینجا سر کوها برفه

اخرش عشق تو ویرونم کرد
مرد ویرون بشه خیلی حرفه

تو که رفتی و رسیدی به بهار
هنوزم اینجا سر کوها برفه

اخرش عشق تو ویرونم کرد
مرد ویرون بشه خیلی حرفه

تو دلم نقل یه حرفایی هست