عبدالجبار کاکایی: عقل بی قرار


مرد برزخ ستاره و سحر

مرد قرن نور ها وسايه ها

بي تو هر دقيقه تازه مي شود

رنگ خاكستري گلايه ها

 

مرهم صبور درد هاي سخت

عقل بي قرار سرزمين ما

كاشف دقيقه هاي گم شده

ناجي ترانه هاي بي صدا

 

اي طلايه دار  اعتماد و عشق

من اسير عصر سنگ و آهنم

بال هاي خسته ي مرا ببين

آخرين پرنده ي قفس منم

 

خسته از دروغ و تشنه از سراب

پشت ميله ها به جستجوي تو

من پرنده اي رها و عاشقم

پر نمي كشم مگر به سوي تو

 

مرد برزخ ستاره و سحر

سبز ساده رنگ باور من است

تكيه داده ام به پرچم شما

شايد اين پناه آخر من است




عبدالجبار کاکایی: محرم


يك شهر دعا کرد و بلا كم نشد امسال

خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال

 

اي ماه چه دير آمدي از راه و عجیب است

دل واپس تو  عالم و آدم نشد امسال

 

پيش از تو محرم شد و پيش از تو عزا بود

مويي ز عزاداري تو كم نشد امسال

 

جایی ننشستیم که یادی نشد از درد

شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال

 

صد خيمه ي خاموش به تاراج جنون رفت

يك خاطر آسوده فراهم نشد امسال

 

در گريه نهفتيم عزاي شب خود را

تاوان تو زخمي ست كه مرهم نشد امسال



ترانه ها: احسان خواجه امیری.عاشقانه ها.خوشبختی

من از این که تو خوشبختی

نه آرومم نه دلگیرم

یه جوری زخم خوردم که

نه میمونم نه میمیرم

تمام آروزم این بود

یه رویایی که شد دردم

یه بارم نوبت ما شد

ببین چی آرزو کردم

یک عمره باخودم میگم

خدارو شکر خوشبخته

خداروشکر خوشبختی

چه قد این گفتنش سخته

نه اینکه تو نمیدونی

ولی این درد بی رحمه

یه چیزایی رو تو دنیا

فقط یک مرد میفهمه

تمام روز میخندم

تمام شب یکی دیگم

من از حالم به این مردم

دروغ های بدی میگم

یک عمره باخودم میگم

خدارو شکر خوشبخته

خداروشکر خوشبختی

چه قد این گفتنش سخته


ترانه ها: احسان خواجه امیری.عاشقانه ها.کجایی

باز یک بغضی گلومو گرفته

بازهمون حس دردجدایی

من امروز کجامو

تو امروز کجایی؟


حال تو بدتر از حال من نیست

پشت این گریه خالی شدن نیست

همه درد دنیا یه شب درد من نیست


تو از قبله من گرفتی خدارو

کجایی ببینی یه شب حال مارو


فقط حال من نیست که غرق عذابه

ببین حال مردم مثل من خرابه

کجایی؟


باز یک بغضی گلومو گرفته

باز همون حس درد جدایی

من امروز کجامو

تو امروز کجایی؟



ترانه ها: محسن چاوشی.ژاکت.دریاچه مرده


خسته شدم خسته ی هر چی درده

آی ، رو دوش من درد هزار تا مرده

جنگ با این همه غمو غریبی

یكی بگه رسم كدوم نبرده

بهارو پاییزو زمستون چیه

برگ درخت من همیشه زرده

وقتی زمونه، روو گرفته از من

دلم دیگه دنبال چی بگرده


ای دلخور از گریه، مرد پر از گریه

بغض ترک خورده ، دریاچه مرده

با گریه جاری شو، بازم بهاری شو

با درد خلوت کن، از غم شکایت کن


هزار تا خورشید واسه ی مام کمه

دنیا بدون عشق خیلی سرده

باید بسازه و بسوزه با غم

دلی که بازیچه ی داغو درده

حتی بخوابم روز خوش ندیدم

بپرس از این چشما که خوابگرده

منتظر کدوم خوشی بمونم

دنیا مگه چی داشتو رو نکرده


ای دلخور از گریه، مرد پر از گریه

بغض ترک خورده ، دریاچه مرده

با گریه جاری شو، بازم بهاری شو

با درد خلوت کن، از غم شکایت کن



ترانه ها: محسن چاوشی.ژاکت.اسیری

اگه از دست همه خسته شدم

به تو که بدجوری وابسته شدم

به تو که نمیتونم راست نگم

به چشات هر چی دلم خواست نگم

توی دست تو اسیری خوبه

جونمو ازم بگیری خوبه

با اینکه کوه دردم، با اینکه غم زیاده

همینکه با تو باشم، از سرمم زیاده

وقتی لبات بخندند، چشات که شاد باشند

انگاری که تو دنیا، نقل و نبات میپاشن

با اینکه کوه دردم، با اینکه غم زیاده

همینکه با تو باشم، از سرمم زیاده

به دلم میگم که مغرور نشه

با تو باشه از دلت دور نشه

نون مجنونو که آجر کردم

من که دنیارو ازت پر کردم

کم نکن سایتو از روی سرم

با تو که باشم از عالم بدرم

وقتی لبات بخندند، چشات که شاد باشند

انگاری که تو دنیا، نقل و نبات میپاشن

با تو همیشه خوبم، یروز بی غروبم

با اینکه دردمندم، دلم میخواد بخندم

با اینکه کوه دردم، با اینکه غم زیاده

همینکه با تو باشم، از سرمم زیاده


ترانه ها: محسن چاوشی.پرچم سفید.مردم آزار


خیلی وقته حرفامو از چشام نمی خونی

حالمو نمی پرسی دردمو نمی دونی


هم ازم گریزونی هم می گی دوسم داری

زخم می زنی اما از جذام بیزاری


دیر می رسی از راه اسم این زرنگی نیست

زود می ری اما این عادت قشنگی نیست


با خودت که درگیری از همه طلبکاری

من که از تو دل کندم بس که مردم آزاری


هم می گی دوسم داری هم ازم گریزونی

حالمو نمی پرسی دردمو نمی دونی


با دروغ همدستی از غرور لبریزی

جای آبروداری آبرومو می ریزی


هفت خط ومرموزی مثل مهره ماری

مهربون شدی امروز باز چه نقشه ای داری


هیشکی ازتو راضی نیست از همه طلبکاری

من که از تو دل کندم بس که مردم آزاری


فریدن مشیری: درد


درون سينه آهي سرد دارم

رخي پژمرده رنگي زرد دارم

ندانم عاشقم ، مستم ، چه هستم ؟

همي دانم دلي پر درد دارم



فروغی بسطامی: هر چه کردم به ره عشق

فروغی بسطامی

هر چه کردم به ره عشق وفا بود، وفا

وانچه دیدم به مکافات جفا بود ، جفا

شربـــت من ز کف یـــار الم بــود، الم

قسمت من ز در دوست بلا بـــود، بلا
سکه عشق زدن محض غلط بود ، غلط

عاشــق ترک شدن عین خطا بود، خطا

یار خــوبان ستم پیشه گران بود ، گران

کار عشـــــاق جگر خسته دعا بود، دعا


همه شب حاصل احباب فغان بود، فغان

همه جا شــــاهد احوال خدا بــــود، خدا

اشک ما نسخهٔ صد رشته گهر بود، گهر

درد ما مایهٔ صــــــد گونه دوا بـــــــود، دوا
نفس ما از مدد عشـق قوی بود، قوی

ســـر ما در ره معشـــــوق فدا بود، فدا

دعوی پیر خرابـات به حق بود، به حق

عمل شیــــخ مناجــــــات ریا بـــود، ریا

هر که جز مهر تو اندوخت هوس بود، هوس

آن که جز عشـــــق تو ورزیـد هوا بـــود، هوا

هر ستم کز تو کشیــــــدیم کرم بـــــود،کرم

هر خطـــا کز تو به ما رفت عطا بـــــود، عطا
زخم کاری زفراق تو به جان بود، به جان

جــان سپاری به وصال تو به جا بود، بجا

در همـه عمر فروغی به طلب بود، طلب

در همــه حـــال وجودش به رجا بود، رجا


فروغی بسطامی: به جان تا شوق جانان است ما را


               

               به جان تا شوق جانان است ما را               چه آتش‌ها که بر جان است ما را

                 بلای سختی و برگشـــته بختی                 از آن برگشته مژگان است ما را

               از آن آلوده دامانیم در عشـــــق                که خون دل به دامان است ما را

          حدیث زلف جانان در میان است                سخن زان رو پریشان است ما را

    چنان از درد خوبــــان زار گشــتیم                    که بیزاری ز درمان است ما را

ز ما ای ناصح فرزانـــــــه بگذر                           که با پیمانه پیمان است ما را

   ز بس خــــو با خیـــال او گرفتیـــم                  وصال و هجر یکسان است ما را

        سر کوی نگاری جان ســــپردیم                  که خاکش آب حــیوان است ما را

          شبی بی روی آن مه روز کردن                      برون از حد امکـــان اســت ما را

             گریبـــــــان تو تا از دســـت دادیم                     اجــل دست و گریبان است ما را

               به غیر از مشکل عشقش فروغی                    چه مشکل‌ها که آسان است ما را

مهرداد اوستا: باز آ که ...


http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/9/9b/01-Mehrdad_Avesta.gif


بازآ كه چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست / با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست


گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست / ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست


از راهروان سفر عشق درین دشت / گلگونه سرشكیست اگر راهنوردى ست


در عرصه اندیشه من با كه توان گفت / سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست


غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد / جز درد كه دانست كه این مرد چه مردی است


از درد سخن گفتن و از درد شنیدن / با مردم بیدرد ندانی كه چه دردی است؟


چون جام شفق موج زند خون به دل من / با این همه دور از تو مرا چهره زردی است




مهرداد اوستا: با من بگو تا کیستی...


با من بگو تا کیستی, مهری؟ بگو, ماهی؟ بگو

خوابی؟ خیالی؟ چیستی؟ اشکی؟ بگو، آهی؟ بگو

راندم چو از مهرت سخن گفتی بسوز و دم مزن

دیگر بگو از جان من, جانا چه می‌خواهی؟ بگو

گیرم نمی‌گیری دگر, زآشفته ی عشقت خبر

بر حال من گاهی نگر, با من سخن گاهی بگو

ای گل پی هر خس مرو, در خلوت هر کس مرو

گویی که دانم, پس مرو، گر آگه از راهی بگو

غمخوار دل ای مه نیی, از درد من آگه نیی

ولله نیی, بالله نیی, از دردم آگاهی بگو ؟

بر خلوت دل سرزده یک شب درآ ساغر زده

آخر نگویی سرزده, از من چه کوتاهی بگو؟

من عاشق تنهایی‌ام سرگشته شیدایی‌ام

دیوانه‌ای رسوایی‌ام, تو هرچه می‌خواهی بگو

رهی معیری: غرق تمنای توام


در پـیــش بـــی دردان چــــرا فـــریـاد بــــی حــاصــل کــــنم
گــــــر شکـــــوه ای دارم ز دل بـــا یـــار صـاحبــــدل کــــنم
در پــرده سـوزم همچــو گل در سینه جوشم همچو مل
مــن شمـــع رســـوا نیستم تا گـــــریه در محفل کنم
اول کــــنم انـــدیشـــه ای تــا بــرگـــــزینم پیشه ای
آخـــر به یک پیمانه مــــی اندیشه را باطل کـــنم
زآن رو ســـتــــانــــم جــــام را آن مایـــــه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
ازگـــل شنیدم بــوی او مستانه رفتـــم سوی او
تا چـــون غبار کـــوی او در کـــوی جـــان منزل کــنم
روشـنـگــــــری افــلاکـــیـم چــون آفـتــــاب از پـاکــــیم
خـاکـــــی نیــم تــا خــویـش را سـرگـــرم آب و گــل کنم
غــــــرق تمـنـــــای تـــــوام مـــوجــــی ز دریــــای تــــــوام
مـــن نخــل سرکـــش نیستــم تـا خانــه در ساحــل کـــنم

سهراب سپهری: با مرغ پنهان



حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی !

چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ !
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادارک بال و پر ؟

هر کجا هستی ، بگو با من .
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن.
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر.
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید.
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا.
روز خاموش است، آرام است.

از چه دیگر می کنی پروا؟

قیصر امین پور: مساحت رنج

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
 
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خـطـوط منـحنی خـنده را خــراب کـنید

طنیــن نام مـرا موریانه خواهـد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
 
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگـر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنیــد
 
در انجماد سکون، پیش از آنکه سنگ شوم
مـــرا بـه هـرم نفســـهای عشـــق آب کنــید
 
مگر سماجت پولادی سکـوت مـرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
 
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سـکوت مرا کتاب کنـید