به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا

به گوشم می رسد هر لحظه آوای خدا اینجا

مران ای ساربان محمل که باشد کربلا اینجا


الا حجاج بیت الله خون، احرام بربندید

که کامل می شود با زخم تن حج شما اینجا


شما حجاج بیت الله خون هستید و می بینم

که جای موی سر، سرهایتان گردد جدا اینجا


نه تنها حج ما قربانی پیر و جوان دارد

شود قربانی شش ماهه تقدیم خدا اینجا


زشمشیر هزاران قاتل خون خوار می بینم

هزاران بار گردد اکبرم جانش فدا اینجا


به موج خون میان قتلگه با پیکر بی سر

زنم از حنجر ببریده خواهر را صدا اینجا


به پاس اجر سقایی و قانون علمداری

شود با تیر و خنجر حق عباسم ادا اینجا


کند این امت گم کرده ره تا راه خود پیدا

درخشد راس هفتاد و دو مصباح الهدیٰ اینجا


ندای اِرجعی را در یم خون می دهم پاسخ

که می آید به گوشم از خدا دائم ندا اینجا 



غلامرضا سازگار




به خود آی یك لحظه ای دل خدا را

به خود آی یك لحظه ای دل خدا را
بكش دیو نفس و بیفكن هوا را

گر آزادی از دام شیطان حذر كن
وگر بنده‌ای بندگی كن خدا را

هیاهو رها كن هم‌آغوش او شو
دعا باش بگذار لفظ دعا را

بود به ز صد سال شب‌زنده‌داری
اگر دور از خود كنی یك خطا را

اگر مسلمی سر به تسلیم آور
اگر شیعه یار علی باش یارا!

ولی خدا، ركن دین، جان احمد
كه در دست دارد زمان قضا را

ركوع و زكات علی هر دو با هم
شرف داده‌اند آیه «إنّما»را

به غیر از وجود علی را نبینی
شناسی اگر نقطه تحت باء را

علی داد شمشیر خود را به قاتل
علی كرد مبهوت بذل و عطا را

جوانمرد را باید این چار خصلت
كه هر چار را شیر حق بود دارا

به مسكین تواضع، به سائل تبسم
به دشمن محبت، به قاتل مدارا

به روغن نیالود نان جبین را
ندیدند در سفره‌اش دو غذا را

سه شب كرد با جرعه‌ای آب، افطار
شرف داد با بذل نان «هل‌أتی» را

جهان است یك تربت پاك و در بر
گرفته چو جان جسم مولای ما را

چراغ چهل آسمان و عجب نیست
كه روشن كند یك‌شبه چل سرا را

علی! ای تمام عدالت كه آخر
شدی كشته عدل خود آشكارا

جهادت بها داد دین نبی را
غدیرت نگه داشت غار حرا را

 غلامرضا سازگار

قیصر امین پور: رفتار من عادی است

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را
دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم
بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی
احساس می‌شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم را
از پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می‌کند

اما
غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است!

قیصر امین پور: به آیین دل

برای رسیدن ، چه راهی بریدم

                                           در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم

به آیین دل سر سرسپردم دمادم

                                           که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم

به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم

                                           به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم

 من از خیر این ناخدایان گذشتم

                                           خدایی برای خودم آفریدم

به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است

                                          که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم

دهانم شد از بوی نام تو لبریز


                                          به هرکس که گل گفتم و گل شنیدم