شهریار: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
آمـدی جــانـم به قربــانـــت ولـی حالا چرا؟ -- بی وفا،بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چــرا؟
نوشدارویی و بعد از مرگ ســهراب آمــــدی -- ســـنگدل این زودتـر می خواســتی حالا چـــرا؟
عمر ما ار مهـلت امروز و فـردای تو نیســــت -- مـن که یـــک امـــروز مهـــمان توام فــردا چــرا؟
نـــازنــینا ما به نــاز تــو جـــــوانی داده ایـــم -- دیـــگر اکنـــون با جوانـان ناز کــن با مــا چـــــرا؟
وه کــــه با این عمر هــــــای کوتـه بی اعتبار -- این همه غافل شـدن از چون منی شیدا چــرا؟
آسمان چون جمع مشتاقان،پریشان می کند -- درشـگفتم من نمـــی پاشــد ز هم دنیا چــــرا؟
شـــهریارا بی حبیب خود نمی کردی ســفر -- راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا
بی مونس و تنها چرا؟ -- تنها چرا ؟ حالا چرا
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 21:17 توسط شاعر
|